نفس باباش فاطمهنفس باباش فاطمه، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

روز مادر

مادرم مرکز يک دايره پر معناست مادرم بوي بهشت، بوي تمام گلهاست مادرم بوي تب و رنج و غم و غصه ماست مادرم عشق براي گذر از سختي هاست زير پاي مادران جنت و مينوي خداست دل اگر هست به گيتي دل مادرهاست غم ندارد کسي دوست چو مادر دارد لنگر کشتي عشق ،عاطفه مادرهاست مثل گلبرگهاي رنگين گل سرخ بهار دل خونين چون درياي غم مادرهاست راه با پاي پر از ابله گر مي پويي راه دل رو که آن راه دل مادرهاست.. .     گرامیداشت روز مادر، گرامیداشت فرشته ای آسمانی است که خداوند به هر انسانی در روی زمین یکی از آنها را هدیه داده است فقط و فقط یکی که هیچ جایگزینی ندارد. فرشته مهربان زندگی من روزت مبارک ...
23 ارديبهشت 1391

تولد در مدرسه

گل خندونم سلام:          چه کنم پیشکش مهر خداگونه ی تو؟ هديه ای کو،کجایست،که زیبنده ی توست؟                           هديه ام کن تو به لبخند لطیفت،ای گل                          آرزویم همه تصویر خوش خنده ی توست   چندروز پيش تو مدرسه براي بچه هاي فصل بهار تولد گرفتيم كه شما هم يكي از اون شكوفه ها بودي و انقدر ذوق داشتي كه توي مدرسه مي خواهي تولد بگيري كه حد نداشت و همش به من و بابا مي گفتي : خوشحاليد كه يك دختر هفت ساله داريد من ديگه حسابي بزرگ شدم مي ...
18 ارديبهشت 1391

سفر به قمصر كاشان

اهل کاشانم روزگارم بد نیست تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی مادری دارم بهتراز برگ درخت دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که دراین نزدیکی است لای این شب بوها پای آن کاج بلند روی آگاهی آب روی قانون گیاه        سلام گلابتونم : مي دوني زيبا ترين و خوش بو ترين گل ، گل محمديه به خاطر همين ازش گلاب به اين خوش عطري توليد مي شه و ما براي ديدن اين گل زيبا و مراحل تهيه گلاب رفتيم به قمصر كاشون جايي كه مثل يك تيكه از بهشت خداست از زيبايي و خوش عطري واقعا روح آدم تازه ميشه  ما هم همراه خانواده عمه رفتيم به سفر يك روزه كاشان ، اولش رفتيم باغ پرندگان قمصر كه واقعا فوق العاده بود زيبا ترين پرنده ها...
17 ارديبهشت 1391

14 روز مانده

شكوفه بهاري من سلام :     سلام به روي ماهت دختر گلم الان كه داري اين مطلب رو مي خوني نمي دونم چند ساله هستي كجا هستي و چند سال از نوشتن اين مطلب گذشته ولي از خدا مي خواهم هرجا هستي دلت شاد و لبت خندون باشه ،و حالا كه دارم برات مي نويسم  دهم ارديبهشت سال نود و يك هست و درست چهارده روز ديگه مونده تا روز تولدت گلم و من و بابا جون همش داريم فكر مي كنيم كه هديه برات چي بخريم كه خيلي خوشحال بشي و ذوق كني واين رو هم بگم كه الان كنار دست من ايستادي و خيلي آروم آروم و يواشكي همش سعي داري تا دكمه هاي كيبرد رو بزني و همش كار من رو زياد مي كني هرچند من از دست شما ديگه نمي تونم پاي كامپيوتر بنشينم  چون تا ميام طرف كامپيوتر جلو ...
10 ارديبهشت 1391

سال 91

درشکفتن جشن نوروز برایت در همه ی سال سر سبزی جاودان وشادی اندیشه ای پویا و آزادی و برخورداری از همه نعمتهای خدادادی آرزودارم  . . .               فرشته گوجولوي من :  دختر نازم سال جديدت مبارك اميدوارم سال پر از شادي و خوشي داشته باشي  بالاخره بعد از بيست روز و اندي وقت كردم برات بنويسم ببخشيد گلم تو ايام عيد كه نمي شد بعد از اون هم يك سري مهموني ها مونده بود كه رفتيم بعدش هم كه كلاسهامون شروع شده بود و آغاز راه بوديم پس حالا دارم برات مي نويسم .                            خوشحالم كه سال جديدت رو با ...
1 ارديبهشت 1391

ايام اخر سال

عزيز دلم ، دختر نازم  چند وقتي هست كه به وبت سر نزدم آخه سرم خيلي شلوغ بود خودت مي دوني كه نزديك عيد شديم و خريد عيدو خونه تكوني و هزارتا كار ديگه ، جونم برات بگه كه يكي دوهفته اي كه درگير گوش درد شما بوديم آخه گوشت خيلي درد مي كرد    و وقتي بردمت پيش متخصص گفت يكمي متورم شده و بايد قطره و شربت استفاده كنه كه خوردن و ريختن اين قطره ها خودش حكايتي داره . بعدش هم كه مشغول خريد عيد براي شما بوديم و كمي هم خونه تكوني آخه بايد زماني كارهامو انجام بدم كه شما مدرسه هستي ولي اين مدت خودم هم كلاس داشتم و سرم شلوغ بود ولي از فردا ديگه بايد حسابي كار كنم آخه اگه شما باشي همش مي خواهي به من كمك كني و همين خودش باعث درد سر ميشه &nbs...
15 اسفند 1390

زمزمه اي با خدا

این بار می خواهم از تو بگویم   از تو که در کرانه ی عالم،یگانه ای.  از تو که به من عشق بخشیدی و آموختی دوست داشتن را.        پروردگار من! آنگاه که نام تو را بر زبان می آورم،لحظه های غبار زندگیم آکنده می شود از شمیم خوش بودنت! قلب بی تابم رنگ تو را می گیرد و وجودم سرشار از وجود توست. بی نیاز ترین! آن هنگام که دست خواهشم را ملتمسانه به سویت دراز می کنم،خوب می دانم معبود من سخاوتمند تر از آن است که لطافت دست یاریگرشرا از من دریغ کند. مهربانا! آن زمان که می ستایمت و با تو سخن میگویم،حس غروری متواضعانه مرا به تو پیوند می زند.... پیوندی ناگسستنی تر از پیوند...
20 بهمن 1390

جشنواره آشپزي

 گل مامان ، ديروز جشنواره آشپزي بود و من و شما هم يكي از شركت كننده ها بوديم    و قرار بود هر كسي غذاي محلي شهرشون رو بياره ، من هم رفتيم پيش مسئول جشنواره و گفتم تهران كه غذاي خاصي نداره كه ما درست كنيم بعد گفتن مي توني قورمه سبزي ، قيمه و يا ته چين و..... درست كني كه من از ليست ته چين مرغ و ژله رو انتخاب كردم  و رفتيم براي خريد مواد اوليه و از اون روز شما تمام سعي خودت رو كردي كه به من كمك كني و مدام مي گفتي مامان ما بايد اول بشيم    و با اين صحبت هاي شما انگيزه من بيشتر ميشد خلاص ما هم ته چين مرغ و ژله گل دارمون رو آماده كرديم و رفتيم به طرف برگزاري جشنواره و وقتي اونجا تعداد زياد شركت كنندها رو ديدم اولش ...
15 بهمن 1390

روز هاي برفي

                پروردگارا : آرامش را همچون دانه های برف آرام و بي صدا                 بر سرزمین قلب کسانی که برایم عزیزند ببار                 دارد برف می آید،در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف از شوق حضورت بهار را لمس کند            اين برف هارو خدا برات فرستاده تا باهاش واسه خودت یه آدم برفی بسازی تا این روزاي تعطيلي تنها نباشی!                      ...
4 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد