نفس باباش فاطمهنفس باباش فاطمه، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

ني ني و محرم

                        خنده کنان می رود روز جزا در بهشت                       هر که به دنیا کند گریه برای حسین  ...
7 آذر 1390

فاطمه جون و پارسا جون

عزيز دلم   خيلي خوشحالم كه شما انقدر دختر مهربون و با محبتي هستي كه از كنار بچه ها بودن انقدر لذت مي بري فرقي نميكنه چه وقتي كه پيش سما جون هستي و باهاش بازي مي كني يا وقتي كه پارسا جون رو مي بيني درسته كه چهار سال از شما كوچكتره ولي وقتي كنارش هستي انقدر ذوق مي كني و باهاش بازي مي كني و ازش مواظبت مي كني كه حد نداره .                             چند روز پيش كه خاله جون امده بود خونه ما از صبح فقط راه مي رفتي و مي گفتي پس پارسا كي مياد وقتي هم كه امدن انقدر بالا و پايين پريدي كه حد نداشت و هر چي اسباب بازي بود مي زاشتي جلو پارسا تا باهاش بازي كنه ، پارسا...
7 آذر 1390

كاردستي

عزيز دردونه من:   اين روزها حسابي سرت شلوغ شده و حسابي مشغول درس خوندن و كاردستي درست كردني ، البته شما بيشتر دوشنبه ها و چهار شنبه ها كه زبان داريد رو دوست داري چون مي توني از روي سي دي تمرين كني و همش تو خونه انگليسي صحبت مي كني يعني كلماتي رو كه ياد گرفتي رو مدام تمرين مي كني  و حالا چند تا كاردستي كه با كمك هم درست كرديم      اين كاردستي مربوط به فصل پاييزه يعني با استفاده از برگ هاي درخت بايد كاردستي درست مي كرديم و ما با كمك هم اين رو درست كرديم و شما اين برگهارو دونه دونه چسبوندي                           اين يكي هم...
28 آبان 1390

فاطمه در نمايشگاه اسباب بازي

                  گل نازم بالاخره به خواستت رسيدي و رفتي پيش عمو پورنگ و امير محمد ، يعني من و بابا جون تصميم گرفتيم عيدي شما در روز عيد غدير رفتن به نمايشگاه اسباب بازي باشه تا اين روز عزيز هميشه در خاطرت بمونه ، وقتي هم رسيدم به نمايشگاه كلي ذوق كردي و خوشحال شدي وقتي هم رفتيم داخل ديديم اونجا پر از بچه هاي ناز همراه پدر مادراشون مشغول بازديد هستند و ما هم رفتيم طرف غرفه هاي اسباب بازي ها و بعد يك خاله مهربون صورتت رو نقاشي كرد و شما شدي موش كوچولو و بعدش  رفتيم پيش عمو و امير محمد البته سرشون خيلي شلوغ بود و به خاطر ازدهام زياد بچه ها به همه نوبت عكس انداختن نرسيد ولي ما امير محمد رو دا...
25 آبان 1390

عيد بزرگ ولايت

                   نگین حلقه دنیا غدیره                   زمین را گنج بی همتا غدیره                          بگو ای نوح با مردم:‌ بیایید                                    ولایت کشتی و دریا غدیره                     جانا پر پروانه ما را بپذیر              عشق دل دیوانه ما را بپذیر  &n...
24 آبان 1390

عيد سعيد قربان

            عيدقربان، جشن رهايي ازاسارت نفس وشکوفايي ايمان ويقين ،عيدسرسپردگي وبندگي عيدنزديک شدن دلها به قرب الهي برهمه مسلمانان مبارک باد                 نزول فيض رب العالمين است / حلول «عيد قربان» در زمين                                عيد قربان عيد عبادت و بندگي و عيد اطاعت از قادر يکتا برشما تهنيت باد . .                      ...
14 آبان 1390

خانم دكتر من

گل دخترم ، عزيزم  چند روزي هست كه شما شغل آيندت رو انتخاب كردي و مي گي من فقط مي خوام دكتر بشم                             قربون خانم دكترم بشم دختر گلم مي خواد دكتر دندان پزشك بچه ها بشه و مي گي مي خوام وقتي بچه ها دندون هاشون خراب شد خيلي آروم دندون هاشون رو درست كنم كه دردشون نگيره و بعدش هم به همشون جايزه بدم (آخه خودت تجربه دندون پزشكي رو داشتي ) و بعد مي ري عينك مي زني و مدام با چراغ قوه دندون هاي من رو نگاه مي كني و مي گي بايد عمل بشيد ، فدات بشم من كه از الان به فكر آيندت هستي من هم برات دعا مي كنم كه به آرزوت برسي و بشي خانم دكتر  &nbs...
4 آبان 1390

كتابهاي درسي گلم

    نفس مامان و بابا امروز بالاخره كتابهاي درسيتون را دادن تا بياريد خونه تا ما براتون جلد كنيم واي كه چه كتابهاي قشنگ و بامزه اي داري د خوش به حالتون زمان ما كه از اين چيز ها نبود ، وقتي كتابهات رو ديدم من بيشتر از شما ذوق كردم و نشستم يكي يكيشون رو ديدم و لذت بردم                  . و تازه فهميدم خيلي وقت كه داريد با كتابهاتون كار مي كنيد ولي شما چيزي به من نگفته بودي و امروز اولين تكليفت رو تو خونه با كمك هم نوشتيم و من از اين كار كلي لذت بردم كه همراه دختر گلم دارم به قول خودت مقش مي وينيسيم  دوست دارم گل مامان  ...
4 آبان 1390

روز جهاني كودك و جشن مدرسه

عزيز دلم روز جهاني كودك رو كه گذشت دوباره بهت تبريك مي گم چون هر روز روز شماست چون شما فرشته هاي خدا روي زمين هستيد                              روز جهاني كودك شما هم يك جشن خيلي خوب تو مدرسه داشتي و حياط مدرسه رو براي جشنتون آماده كرده بودن با يك عالمه صندلي هاي رنگي يك ميز بزرگ هديه ، يك ميز بزرگ از خوراكي هاي خوشمزه و يك ميز پر از گلهاي رز زيبا به زيباي صورت ماه شما غنچه ها ، وقتي در باز شود و امديد از كلاسها بيرون انقدر خوشحال بوديد و خوق كرده بوديد كه حد نداشت و وقتي با كمك معلم مهربونتون خانم جليلي سر جاهاتون نشستيد و عمو مهرداد امد براتون شعر خوند و آه...
29 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد