فاطمه بی دندون
سلام گلم , عزیز مامان , الان که دارم می نویسم برات حسابی ذوق
داری تا عکس دندونت رو بزارم تو وبلاگت و خیلی خوش حالی چون بالاخره بعد از یک سال دندونت افتاد و شما خیلی احساس بزرگی
می کنی دندونت که لق شد کلی خوش حال بودی و کلی باهاش ور می رفتی که زود بیفته و یک روز که بابا جون داشت نخ می بست به دندونت تا مثل قدیما دندونت بیفته یک دفعه نخ گیر کرد به دندونت و خودش افتاد اولش متوجه نشدی و می گفتی بابا نخ رو بستی و بعد که بابا دندونت رو نشونت داد انقدر جیغ زدی و خوش حال بودی ولی می ترسیدی خودت رو تو آینه ببینی و بعد از یک ساعت یواشکی رفتی و خودت رو دیدی خلاصه شب موقع خواب هم دندونت رو گذاشتی زیر بالشتت تا فرشته مهربون بیاد و برات هدیه بیاره شب اول که فرشته ها نیومدن ولی شب دوم فرشته مهربون برات یک دسبند و گوشواره کیتی آورده بود و شما از خوش حالی داشتی ذوق زده می شدی ولی بعدش پرسیدی بابا جون راستی راستی فرشته ها امدن پایین و این رو برای من گذاشتن