نفس باباش فاطمهنفس باباش فاطمه، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاظرات تابستان به قلم دختر گلم

1392/5/15 18:14
نویسنده : مامان
683 بازدید
اشتراک گذاری

 



ما در جاده هستیم و در وسط های شمال هستیم اینجا خیلی زیبا 

 

 

است و ما در جاده داریم صبحانه می خوریم .دور  ویلامون برنج های

 

 

شالیزاری بود که خیلی قشنگ بود .ما رفتیم به دریا من نمی توانستم

 

 

اون جلوهای دریا شنا کنم و بیشتر شن بازی می کردم  ولی  بابایم

 

 

من رو  برد وسط دریا و من اصلا غرق نشدم و خیلی کیف داد.

                            

 ما اونجا سیب زمینی آتشی خوردیم خیلی خوش مزه بود.  

 

 

من همین طور که داشتم بادبادک بازی میکردم بادبادک من رو باد برد                                    

و در باغ همسایه انداخت اون روز به ما خیلی خوش گذشت .

  پی نوشت : این خاطرات کاملا از زبان دخترم است و خودش سعی کرد تمامش رو تایپ کنه فقط من در گذاشتن تصاویر کمکش کردم 

انشاالله بعد از این خودش بتونه خاطرات بیشتری رو با دست خودش ثبت کنه 

 

 

 

                                    

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله سمانه
19 مرداد 92 23:05
خاله قربون اون خاطره نوشتنت بشه عسلم خیلی قشنگ نوشتی گل خاله دیگه تند تند بیا و خودت خاطره هاتو ثبت کن. یعنی میشه یه روزم پارسا بیاد و خودش تایپ کنه؟
دايي حميد
21 مرداد 92 20:22
سلام دايي جون ماشالله خيلي قشنگ خاطره نوشته بودي ، اصلا فكر نمي كردم كه اين نوشته خودت باشه،آفرين دايي جون ازين به بعد بايد به همراه مامانت بياي و خاطره هات رو بنويسي به اميد موفقيتهاي بيشتر
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد