خاظرات تابستان به قلم دختر گلم
ما در جاده هستیم و در وسط های شمال هستیم اینجا خیلی زیبا
است و ما در جاده داریم صبحانه می خوریم .دور ویلامون برنج های
شالیزاری بود که خیلی قشنگ بود .ما رفتیم به دریا من نمی توانستم
اون جلوهای دریا شنا کنم و بیشتر شن بازی می کردم ولی بابایم
من رو برد وسط دریا و من اصلا غرق نشدم و خیلی کیف داد.
ما اونجا سیب زمینی آتشی خوردیم خیلی خوش مزه بود.
من همین طور که داشتم بادبادک بازی میکردم بادبادک من رو باد برد
و در باغ همسایه انداخت اون روز به ما خیلی خوش گذشت .
پی نوشت : این خاطرات کاملا از زبان دخترم است و خودش سعی کرد تمامش رو تایپ کنه فقط من در گذاشتن تصاویر کمکش کردم
انشاالله بعد از این خودش بتونه خاطرات بیشتری رو با دست خودش ثبت کنه