سفرهاي فاطمه
عزيز مامان با اينكه سن كمي داري ولي سفر زياد رفتي مثلا شش ماهت بود رفتيم شيراز ، اصفهان و بهد مشهد ، سمنان وخيلي زياد شمال و همدان واين اواخر هم چابهار ، هنوز شهرهاي خيلي زيادي مونده كه نرفتيم و تو شهرهاي زيادي از كشور زيبامون رو هنوز نديدي ، انشا الله باهم ديگه همش رو ميريمو تو ميبيني كه ما چه خداي بزرگ وچه خالق توانايي داريم
اينجا گرگانِ كه موقع برگشت از مشهد از اين طرف امديم و تو باديدن يك گله گوسفند ذوق زده شده بودي و بدون اين كه بترسي مي رفتي طرفشون و صداشون رو در مي آوردي بع بع ...
و اينجا شمال ِ در سال 89 كه وقتي مي رفتيم لب ساحل ديگه نمي شد تو رو از تو آب در آورد يا تو آب بودي يا مشغول جمع كردن صدف انقدر از اين كار لذت مي بردي كه تا مدتها خاطراتش رو براي ما تكرار مي كردي و هميشه تا ما مي گفتيم مسافرت مي گفتي بريم دريا
و اينجا چابهاره كه در بهمن 89 رفتيم ، وقتي مي خواستم از تهران حركت كنيم انقدر هوا سرد بود كه تو كلاه و كاپشن پوشيده بودي و وقتي رسيديم چابهار انقدر هوا گرم بود كه تو مجبور شدي همه رودر بياري و خودت از اين تفاوت تعجب كرده بودي و وقتي كنار ساحل كنارك رفتيم و تو تونستي بري توي آب و شن بازي كني از خوشحالي نمي دونستي چكار كني واقعا در اين لحظات بايد اين قدرت خداوند رو شكر كفت كه دريك شهر هوا سرد و باراني و در شهر ديگرد گرم و آفتابي