روز پدر
فرشته ناز كوچولوي من :
بالاخره روز پدر هم شد و من و شما وبابايي با هم رفتيم بيرون براي خريد ، شما هفتصد تومن پول براي خودت آوردي كه بريم براي روز پدر خريد كنيم وقتي به مغازه لباس مردونه رسيديم سريع رفتي جلو و يك لباس سرخابي رو انتخاب كردي و مي گفتي مامان اين به بابا مياد اين رو بخريم و من كه از انتخاب شما تعجب كرده بودم داشتم قانعت مي كردم كه مامان جون بابا از اين لباس ها نمي پوشه و ... كه تو پول هات رو در آوردي و گفتي من خودم پول دارم براي بابا جونم مي خرم ، خلاصه با كلي مكافات راضيت كرديم بريم مغازه هاي ديگه رو هم ببينيم ولي نزديك هر مغازه كه مي شديم شما جلو تر مي رفتي و انتخابت رو مي كردي تا بالاخره يك پيراهن قشنگ براي بابا انتخاب كرديم و خريديم و شما با خوشحالي اون رو تقديم بابا كردي (البته يواشكي بگم كه دو تا زير پوش هم خريديم و شما اونهارو تقديم بابا كردي و گفتي با پول خودم خريدم )
شب كه باهم بيرون رفتيم شما ديدي كه همه دوستات دارن گل مي خرن و ما هم رفتيم طرف گل فروشي و وقتي گل رو گرفتيم شما با چنان ذوقي اون گل رو تو بغل گرفته بودي و خوشحال بودي كه حد نداشت البته اون شب خيلي باد ميومد و شما خيلي خوب از اون محافظت كردي تا وقتي بابا در زد و شما با فرياد گفتي: بابا روزت مبارك ، بابا جون دوست دارم و گل ها رو تقديم بابا كردي كه البته فكر كنم همه همسايه ها خبر دار شدن كه بابا امده .
اون روز شما خيلي خوشحال بودي و احساس بزرگي مي كردي كه خودت براي بابا خريد كردي ، انشا الله ساليان دراز سايه بابا جون بالاي سر هر دوي ما باشه و ما از وجود پر مهر ومحبت بابا جون بهرمند باشيم و با هم قول بديم كه من همسر خوب و شما دختر خوبي براي بابا جون باشيم و قدر دان زحماتش باشيم و با فرياد بهش بگيم :
همسر عزيزم ، بابا جون دوست داريم