روز پدر
فرشته مامان امروز تو باشگاه آقا مربي تون به شما گفت بچه ها پنج شنبه روز پدره و شما بايد براي پدرهاتون هديه بخريد ، از همون موقع چشمات برق زد و وقتي مربيتون به شما وقت استراحت داد امدي سمت من و گفتي مامان براي بابا چي بخريم و من شما رو قانع كردم تا بريم خونه وفردا عصري بريم بيرون براي روز پدر خريد كنيم وقتي رسيديم خونه سريع رفتي سراغ قلكت و اون رو آوردي و گفتي مامان بيا اينو باز كن مي خواهم براي بابا جونم كادو بخرم قربون اون دل كوچيك ومهربونت برم كاش ما بزرگترها هم مثل شما انقدر بخشنده بوديم و راحت از آنچه داشتيم براي شاد كردن دل كسايي كه دوستشون داريم مي گذشتيم و حالا من موندم با تو دختر مهربونم چه كنم ، قرار شد فردا عصر همراه هم بريم و براي باباي خوب و مهربون كه انقدر براي ما زحمت مي كشه يك هديه بخريم . البته بهت بگم كه از همين الان كه دارم اين رو مي نويسم شما شروع كردي كه :مامان كي فردا ميشه ، كي بايد بريم ، چي بايد بخريم ،واي خدا من از دست تو چكار كنم