حمام كردن
غنچه مامان امروز كه از كلاس ژيمناستيك بر مي گشتيم هوا خيلي گرم بود و آفتاب عالم تاب مستقيم بالاي سر ما بود و به خاطر مسافت زيادي كه ما باهم پياده برگشتيم خونه شما حسابي عرق كرده بودي و مثل يك هلو سرخ شده بودي تا رسيدم خونه تصميم گرفتم شما رو بفرستم حمام البته به تنهايي براي بار اول!!! تا بهت گفتم از خوشحالي حسابي بالا و پايين پريدي و از ذوقت سريع پريدي توي حمام و خودت مشغول شستشو شدي خيلي تميز دوش گرفتي و بعد حولت رو پوشيدي و امدي بيرون از خوشحالي رفتي بالاي مبل نشستي و مي گفتي من ديگه بزرگ شدم ديگه تنهايي ميرم حمام و بعد گوشي تلفن رو برداشتي و با بابا تماس گرفتي و با آب و تاب براي بابا تعريف كردي و تا آخر شب خيلي آرام و ساكت نشسته بودي و تا باهات حرف مي زديم مي گفتي من ديگه بزرگ شدم ديگه خانم شدم
درسته مامان جون انگار همين ديروز بود كه يك نوزاد كوچولو بودي و من با ترس مي بردمت تو حمام و مي شستمت ولي حالا ديگه براي خودت خانم شدي برات آرزوي بهترين ها رو دارم دختر گلم .