جشن مهد قرآن
سلام گل مامان
ديروز آخرين روز از كلاس قرآنت بود و قرار بود يك جشن كوچولو براي شما بگيرم تا براي هميشه به يادتون بمونه چون ديگه كلاس ها تون تا مهر ماه تعطيله خلاصه اون روز حاضر شديم و رفتيم مهد شما هاهم كه خيلي خوشحال بوديد فقط ميپريديد بالا و پايين و شعر مي خونديد تا خانم اسفندياري امد و شما هارو ساكت كرد بعد كلاستون شروع شد شما كه مشغول تمرين بوديد ما مامانا داشتيم بادكنك باد مي كرديم جالبش اين بود كه هي ما بادكنك باد مي كرديم يا مي تركيد يا اينكه در مي رفت و تو هوا حركت مي كرد خلاصه با زحمت تونستيم ده تا بادكنك رو باد كنيم و بعد كيك رو درست ميكرديم و خودمون رو آماده مي كرديم براي جشن شما ، وقتي زمانش رسيد خانم اسفندياري در كلاس رو باز كرد و شما ها انقدر جيغ زديد كه همتون قرمز شديد بعد خانمتون يك آهنگ گذاشت و شما شروع كرديد به دست زدن و شعر خوندن بعد ما با زدن برف شادي ، شادي شما رو دو چندان كرديم و وقتي مي خواستيد شمع ها رو فوت كنيد همتون سرهاتون رو انقدر جلو آورديد كه نزديك بود بريد تو كيك خلاص با فوت كردن سه شمع پايان سومين ترم از كلاستون رو جشن گرفتيد بعد هديه هاتون رو بهتون داديم وبعدش نوبت خوردن كيك شد كه همه شما لحظه شماري مي كرديدبراي خوردن كيك و در آخر همه با صورت هاي خامه اي از هم خداحافظي كرديد و ما مادرها با آرزوي ديدار در اول مهر از هم خداحافظي كرديم ولي چقدر زود تموم شد شما يايد از الان ياد بگيري كه قدر لحظه هات رو بدوني از ثانيه هاش رو هم لذت ببري انشا الله اگر شد دباره براي اول مهردوباره بري به كلاست ولي حالا من موندم با روزها طولاني تابستان و بي كاري شما در خانه .....
مي بيني چه كيك خوشمزه اي رو شما ها خورديد
اينجا با چندتا از دوستات آماده حمله به كيك بوديد
ببين چجوري سرهاتون رو برديد طرف كيك و شمع فوت ميكنيد