مسافرت بابا جون
سلام گل مامان
مي خوام برات بگم از مسافرت بابا و بهانه گيري هاي شما :
بابا جون براي روز چهارشنبه بليط داشت براي مشهد و زيارت امام رضا چون خيلي وقت بود دنبال بليط بود و پيدا نمي كرد تا بالاخره براي چهارشنبه شب بليط پيدا كرد و ما عصر وسايلمون رو جمع كرديم رفتيم خونه آقا جون شما اصلا خبر نداشتي ولي وقتي بابا جون داشت باهات خداحافظي مي كرد و مي رفت انقدر گريه كردي كه بابا دلش نمي امد بره ولي چاره اي نبود وقتي بابا رفت انقدر گريه كردي كه چشمات قرمز شده بود شب هم موقع خواب عكس بابا رو بغل كرده بودي و با گريه خوابيدي صبح وقتي بيدار شدي مي گفتي سرم درد ميكنه خلاصه تو اين چند روز هم حسابي آتيش سوزوندي و اذيت كردي كسي هم بهت حرف مي زد گريه مي كردي و مي گفتي بابام نيست به من اينجوري نگيد ، يا اينكه مي رفتي سويچ ماشين رو بر مي داشتي بوس مي كردي مي گفتي بوي بابا رو مي ده و ما كلي از دست تو و اين كارهات خنديديم يا اينكه وقتي مي خواستي سوار ماشين بشي گريه مي كردي كه بابا نيست من چه جوري سوار ماشين بابا بشم از دست تو دختر بلا ....
پنجشنبه شب هم رفتيم خونه خاله جون افطاري ديگه حسابي تركوندي تو و سما باهم انقدر اذيت كرديد كه تصميم گرفتيم ديگه شما دو تا رو با هم يك جا نبريم ولي وقتي شب داشتيم بر مي گشتيم انقدر همديگه رو بغل كرديد و بوسيديد كه باز ما پشيمون شديم .
وقتي بابا جون امد پريدي تو بغل بابا و انقدر بوسش كردي كه ديگه خسته شدي بابا فكرش رو هم نمي كرد كه انقدر بهش وابسته باشي و هي مي گفتي بابا من خواب مي بينم يا واقعا خودتي كه امدي و بعد هم سوغاتيت رو گرفتي و رفتي براي بازي كردن خوشبحالت كه هم چيز به اين زودي يادت مي ره و انقدر دلت كوچولوه دخترم ولي من تصميم گرفتم كه ديگه بدون بابا جايي نرم از دست تو شيطون بلا و حالا بايد يك تشكر درست و حسابي از آقا جون و ماماني بكنيم كه اين چند روزه حسابي اذيتشون كرديم و تو اين ماه رمضونيه شيطنت هاي تو رو تحمل كردن و هيچ نگفتن آقا جون ماماني ممنون .
اينم عكست موقعه خواب كه خودش يك فيلم هندي بود