راهپيمايي روز قدس
تربچه نقلي من جمعه صبح كه از خواب بيدار شديم وقتي تلويزيون داشت نشون مي داد كه مردم رفتن راهپيمايي هي مي گفتي پس ما كي مي ريم ولي وقتي خاله شادونه رو نشون داد كه مي گفت بچه ها بيايد پارك دانشجو اون موقع بود كه مرغ شما هم يك پا پيدا كرد و رفتي سراغ آقا جون چون مي دوني كه آقا جون خييييييييلي مهربونه و به حرفت گوش مي ده گفتي آقا جون بلند شو بريم راهپيمايي پيش خاله شادونه ، خلاصه ساعت يازده بلند شديم و راه افتاديم اول با ماشين رفتيم و نزديك مترو پارك كرديم و بعد با مترو رفتيم كه چقدر هم خوب بود و بدون ترافيك راهت رسيديم توي خود پارك ، خلاصه تا ما رسيديم هرچي گشتيم دنبال خاله شادونه نبود كه نبود بعد اقاي پليس گفت تازه برنامشون تموم شده و رفتن و ما هم دست از پا دراز تر شديم گفتيم حالا بريم چند تا شعار بديم و بيايم ، همين طور كه داشتيم مي رفتيم يك خانمي رو ديديم كه داشت رو صورت بچه ها نقاشي مي كشيد اولش گفتي منم مي خواهم برم ولي بعدش پشيمون شدي ولي تا سه بار مارو بردي و آوردي تا اينكه ماماني دستت رو گرفت برد نشوندت تا براي تو هم نقاشي بكشه اولش از خانمه ترسيدي ولي بعدش با لب خندون بلند شدي ، روي صورتت پرچم فلسطين و ايران رو كشد انقدر خوشحال بودي كه تا فردا شب هم اون رو از صورتت پاك نمي كردي ، تو راه برگشت ماماني رفت برات يك پر طاووس و يك سي دي خيلي زيبا در باره نماز از بچه هاي هلال احمر گرفت انقدر بهت خوش گذشته بود كه همش مي گفتي آقا جون بازم من رو بيار راهپيمايي و اون جا ياد گرفتي براي آزادي بچه هاي فلسطين از دست اشغالگرا دعا كني .
دعا كن دختر گلم كه دعاي شما كوچولوها با اون دلهاي پاكتون زودتر اجابت مي شه
اينم عكسهات از روز قدس
یادمون باشه که روی شیشه دلمون حک کنیم که دوستی و انسانیت تاریخ مصرف نداره ...
و جایی در گوشه ی ذهنمون به یاد داشته باشیم که انسانیت مساوی دوستی و دوستی با خلق خدا مساوی انسانیت است ...