بوي ماه مهر ماه مهربان
باز آمد بوي ماه مدرسه بوي بازيهاي راه مدرسه
دختر گلم ديگه زمان رفتنت به مدرسه نزديك شد تا دوهفته ديگه شما هم مي شي شاگرد مدرسه اي ، چند روز پيش كه رفتيم مدرسه تا انيفورم مدرسه رو سايز بگيريم وقتي مانتو و شلوارت رو تنت كردي باورم نمي شد كه دختر من هم ديگه بايد بياد مدرسه ياد روز اول به دنيا امدنت افتادم كه چقدر كوچولو و ناتوان بودي ولي حالا براي خودت خانمي شدي و مي خواهي بري پيش دبستاني ، تو اون فكرها بودم كه يادم افتاد يواشكي ازت يك عكس بندازم تا بابا هم ببينه حالا ببين كه چقدر ماه شدي
ناز دونه من ديگه يواش يواش قطار مهر ماه داره حركت مي كنه و حالا شما هم يكي از مسافراش هستي اميدوارم وقتي از اين قطار پياده مي شي به مدارج بالاي علمي رسيده باشي ، خلاصه اينكه همون روز رفتيم براي خريد مدرسه چقدر هم شلوغ بود همه بچه ها خوشحال در حال خريد كردن من و بابا هم كه هي ياد روزاي مدرسه خودمون مي كرديم و هي خاطره تعريف مي كرديم و شما مدام سرك مي كشيدي توي وسايل و از همش مي خواستي ولي مدرستون گفته بود وسايل فانتزي نخريد و وسايل بايد ساده باشه و ما هم سعي كرديم وسايل ساده ولي خيلي خوشگلي برات بخريم و شماهم كه از خوشحالي همه وسايل رو با اينكه سنگين بود خودت گرفته بودي و شب هم همه رو بغل كردي و خوابيدي خوش بحالت با اين دنياي كوچولوت ، دست بابا جون هم درد نكنه كه حسابي براي شما زحمت كشيد و خسته شد حالا هر دوتايي باهم بهش مي گيم دست شما درد نكنه بابايي مهربون ، دختر گلم آرزوي من و بابا فقط موفقيت شماست و اميدواريم كه هميشه شاد و خندون باشي ابن هم چند تا از عكسات با وسايلت