اولين اردو
سلام عزيز مامان
چند روز پيش كه از مدرسه امدي با خودت يك رضايت نامه اورده بودي براي رفتن به سينما و من و بابا بايد زيرش رو امضاء مي كرديم هيچ كدوم از ما باورمون نمي شد كه حالا نوبت ما هست كه بايد رضايت نامه امضاء كنيم واي خداي من ديگه دخترم بزرگ شده و براي بار اول جدا از ما مي خواد بره اردو .
اون روز رو كلا خيلي دختر خوبي شده بودي و هرچي ما ميگفتيم شما مي گفتي چشم به روي چشمم و شب رو هم زود خوابيدي و صبح با اولين صدا بيدار شدي و آماده رفتن به اردو من كه همش ترس اين رو داشتم كه توي ماشين حالت بد نشه آخه شما وقتي زياد توي ماشين باشي سرگيجه مي گيري و سريع حالت بد مي شه خلاصه عزيزم وقتي رسيديم مدرسه ديدم كه همه مادر ها اين اضطراب من رو دارن وقتي سوار اتوبوس ها شدي واي كه دل من رفت و اشكام سرازير شد آخه دفعه اولي بود كه از من جدا مي شدي وقتي ماشين حركت كرد من با خوندن آيه الكرسي بدرقت كردم و ديگه زمان براي من به كندي مي گذشت هرچي هم كه خودم رو سرگرم مي كردم بازم فكرم پيش تو بود تا اينكه ساعت يازده و نيم برگشتيد خوشحال و سرحال و من فقط خدا رو شكر كردم كه بهت خوش گذشته
آخه رفته بوديد فيلم تپلي و حسابي هم خنديده بوديد و با دوستات خوش بوديد و تا مدتي فقط از فيلم و شخصيتهاش برامون تعريف مي كرديد و من خوشحالم و سپاس گذار خدا كه هميشه لبت خندونه و دلت شاد .
خوشبختي نگاه خداست دعايت مي كنم :
خداوندهرگزچشم از تو بر ندارد