نفس باباش فاطمهنفس باباش فاطمه، تا این لحظه: 18 سال و 4 روز سن داره

تا تولد .....

عزيز مامان و بابا : چه لطيف است حس آغاز دوباره ... و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس ... و چه اندازه عجيب است روز ابتداي بودن ... و چه اندازه شيرين روز ميلادت ... روز تو ... روز كه تو آغاز شدي و شكوفه كردي... عزيزم فقط چهار روز ديگر مانده تا روز شروع با تو بودن     پنج گل سرخ تقديم به وجود پاكت كه پنجمين بهار رو مثل شكوفه ها پشت سر گذاشتي... پنج گل ياس تاج گلي براي دخترم كه تمام زندگي مامان و بابا رو پر از عطر ياس كرده... و پنج گل مريم هديه به تو كه پنج سال لذت پدر و مادر بودن را براي ما هديه آوردي .               فقط چهار روز ديگه ...
20 ارديبهشت 1390

بازديد از نمايشگاه

  ناز گل من روز جمعه وقتي از خواب بيدار شديم تصميم گرفتيم بريم نمايشگاه كتاب چون من و بابا جون دوست داشتيم شما با كتاب و كتابخوني بيشتر آشنا بشي ، وقتي ميخواستيم بريم تصميم گرفتيم با مترو بريم و تو انقدر ذوق كرده بودي كه مدام ميپرسيدي مامان مترو مثل قطاره چون دفعه اولت بود كه مي خواستي سوار بشي و وقتي رفتم از خوشحالي فقط جيغ ميزدي و وقتي سوار شدي مي گفتي واي قلبم قلبم داره مي افته چقدر تند ميره و اين برات اولين خاطره مترو سواريت بود                            تقريبا نزديك ساعت دوازده بود كه رسيديم نمايشگاه و تو از ديدن اون همه جمعيت شوكه شد...
17 ارديبهشت 1390

زيباترين روز از سال 85

  فاطمه  گل زندگي ما در 24 ارديبهشت 1385در زيبا ترين روز خدا و پس از هفده ساعت و نيم انتظار در بيمارستان نجميه در ساعت 5.30 صبح پس از شنيدن بانگ آرامش بخش اذان بدنبا آمد و چشمان زيباشو به اين دنياي بزرگ باز كرد و خستگي اين انتظار طولاني رو با نشان دادن چهره پاك و معصومانه اش از تن مامان وبابا بيرون كرد و دنياي مامان و بابا رو زيباتر و شيرين تر از قبل كرد  قشنگ ترين صداي زندگي صداي تپش قلب فاطمه.                                تو بلوري گل نازم ، گل ناز خنده كن كودك من ، بنشين مثل پروانه اي شاد بر گل دامن...
28 فروردين 1390

عيد سال 90

  سال نو مبارك گلم         نرم نرمك ميرسد اينك بهار  خوش بحال روزگار  دختر گلم قبل از عيد كه حسابي به من كمك كردي تا خونه تكاني كنيم  البته از نوع كمك هاي كودكانه خودت و بعد باهم رفتيم براي خريد عيد و سفره هفت سين ، انقدرتو ذوق زده شده بودي كه رو پا بند نبودي و هر روز لباسات رو مي پوشيدي و مي گفتي مامان كي عيد ميشه و هر روز اين كارت تكرار مي شد تا به روز عيد رسيديم و موقعه سال تحويل تو خواب بودي و من و بابا تو خواب تو رو بوسيديم و برارت آرزوهاي خوب كرديم و صبح وقتي بيدار شدي و فهميدي عيد شده سريع لباس پوشيدي و حاضر شدي كه بريم خونه آقا جون . اينم عكست كناره سفره هفت سين البته براي او...
14 فروردين 1390

اولين تجربيات

                                                اينجا اولين باره كه ايستادن رو تجربه ميكردي و هر دفعه كه وايميسادي زود مي افتادي زمين تا اينكه ياد گرفتي و شروع كردي به تاتي كردن                           اينجا اولين باره كه رفتي بالاي جاكتابي آقاجون و ديگه پياين نمي امدي هر   دفعه كه مي رفتيم خونه آقا جون فقط مي رفتي بالاي جاكتابي شيطون بلا         &nb...
14 فروردين 1390

سفرهاي فاطمه

عزيز مامان با اينكه سن كمي داري ولي  سفر زياد رفتي مثلا شش ماهت بود رفتيم شيراز ، اصفهان و بهد مشهد  ، سمنان وخيلي زياد شمال و همدان واين اواخر هم چابهار ، هنوز شهرهاي خيلي زيادي مونده كه نرفتيم و تو شهرهاي زيادي از كشور زيبامون رو هنوز نديدي ، انشا الله باهم ديگه همش رو ميريمو تو ميبيني كه ما چه خداي بزرگ وچه خالق  توانايي داريم                   اينجا گرگانِ كه موقع برگشت از مشهد از اين طرف امديم و تو باديدن يك گله گوسفند ذوق زده شده بودي و بدون اين كه بترسي مي رفتي طرفشون و صداشون رو در مي آوردي  بع بع ...            ...
14 فروردين 1390

ناز گلم و دوستاش

دختر نازم اينجا هم عكس تو و چند تا از دوستان خوبت رو گذاشتم كه وقتي ديدي به ياد خاطره هاشون باشي و اونها رو تو ذهنت مرور كني                        اين عكس شما و سما جون دختر دايي حميد البته تو اين عكس كوچيك بوديد و تو هم كه عاشق بغل كردن سما بودي و هستي  الان هم كه دو سالش شده تا ميبينيش زود بغلش ميكني و خيلي دوست داري سما زود بزرگ بشه و باهاش خاله بازي كني                                 اينهم عكس پارسا كوچولو كه تازه وارد جمع خانواده شده و الان دو ماهش هست ...
14 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد