نفس باباش فاطمهنفس باباش فاطمه18 سالگیت مبارک

گردش روز جمعه

1390/7/2 13:04
نویسنده : مامان
363 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان چند وقتي فرصت نكردم برات خاطره هات رو بنويسم ولي سعي مي كنم تا وقتي برام ايجاد ميشه بشينم و شروع به نوشتن كنم حالا برات مي گم از گردش روز جمعه : 

         

روز پنج شنبه با بابا جون تصميم گرفتيم كه جمعه بريم طرف هاي دماوند كه هواي بهتري داره آخه چند روزي هست كه تهران دوباره گرم شده وسايلمون رو جمع كرديم و صبح زود حركت كرديم و ساعت ده بود كه رسيديم به دماوند و يك دفعه تصميم گرفتيم كه بريم چشمه اعلا وقتي كه رفتيم ديديم اي بابا بقيه از ما زرنگترن و زودتر امدن و اونجا حسابي شلوغ شده و اصلا نمي شه نشست وقتي يك كم امديم پاين تر رسيديم به روستاي اوره و يك جاي دنج ، خلوت و حسابي خنك وسايل رو پهن كرديم و شما هم سريع شلوار رو زدي بلا و رفتيم وسط رود كوچولوي كه در جريان بود و براي خودت زده بودي زير آواز و حسابي هم سرحال و خوشحال بودي بعدش رفتي كمك بابا جون براي درست كردن آتيش و جمع آوري چوب و برگهاي خشك شده و يك آتيش درست و حسابي به پا كرديد و من هم كه مسئول آشپز خونه و در حال به سيخ كشيدن جوجه ها بودم كه شما يكي يكي مي بردي مي زاشتي روي آتيش و باد ميزدي بعد از درست كردن جوجه ها براي اولين بار حسابي نشستي و خوردي و من فكر مي كنم به خاطر هواي خوبي بود كه بهت خورده بود بعد از اين كه شكمت سير شد و خسته شدي دفتر نقاشيت رو برداشتي و از مناظر زيباي پاييزي اونجا نقاشي كشيدي خوشحالي من و بابا از اين بود كه حسابي به شما داره خوش مي گذره و اين آخرين تعطيلات تابستونيت رو داري با شادي به آخر مي رسوني خلاصه وقتي از نقاشي فارق شدي ما مشغول صحبت بوديم كه ديدم شما رفتي سر آتيش ايستادي و داري بلال ها رو پوست مي كني و داد مي زني بلاله  شير بلاله تمام شود ِبدو  بيا و ما ريسه رفته بوديم از خنده كه شما مثل بلال فروشا داري بازار گرمي مي كني و بعد از درست كردن بلال ها و يكي دوبار آب بازي ديگه وقت برگشت كه شد خيلي ناراحت بودي و همش مي گفتي بابا نميشه خونمون رو بياريم اينجا زندگي كنيم و وقتي نشستي توي ماشين همچين با حسرت به مناظر نگاه مي كردي كه آدم دلش مي سوخت ولي بعد از چند دقيقه به يك خواب نازي رفتي كه فكر كنم توي خواب هم داشتي همين مناظر رو مي ديدي و تا موقع رسيدن به خونه خواب بودي  اينم از يك روز جمعه كه با خوبي و خوشي تموم شد اميدوارم تمام لحظاتت همينور به شادي و خوشي بگذره 

      زمان درست كردن آتيش

     

 

 

       زمان خوردن جوجه

       

 

 

       

       موقع پوست كندن بلال ها و خوردنش

       

        

       موقع نقاشي كشيدن از مناظر 

     

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مریم
6 مهر 90 16:10
سلام نی نی تون خیلی نازه میشه مو لینک کنی؟؟؟ منم لینکتو ن می کنم خبرم کنین{ازطریق وبلاگم یا تلگراف}
خاله سمانه
9 مهر 90 16:17
به به چه جوجه ای میزنی تو رگ خاله جون چه آتیشی و چه بلالی نوش جونت عزیزم یادت باشه حتما اون نقاشی رو نشونم بدی ها
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد