نفس باباش فاطمهنفس باباش فاطمه18 سالگیت مبارک

روز ورود به مدرسه

1390/7/29 12:33
نویسنده : مامان
515 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز مادر :

الهي من قربونت كه ديگه بزرگ شدي و مدرسه ميري اصلا باورم نمي شد وقتي تو رو تو اونيفورم مدرسه ديدم باز ياد روز اولي كه تو بيمارستان تو رو نشون من دادم افتادم و گفتم خدايا بزرگي و عظمتت رو شكر اين همون دختر كوچولوي منه و برات بهترين ها رو از خداي بزرگمون خواستم

     

      

شب قبل از رفتنت به مدرسه تمام وسايل مدرسه و لباس هات رو كف اتاق پهن كردي (درست ياد روز هاي اول مدرسه خودم افتادم ) و شب خيلي زود خوابيدي و صبح زود همراه بابا جون رفتيم به مدرسه ، انقدر ذوق و شوق داشتي كه زودتر از ما وارد مدرسه شدي و بعد سريع صف تشكيل داديد و همنجا چند تا دوست پيدا كردي من كه باورم نمي شد و آسمان چشمام ابري ابري بود البته اين حسي بود كه تمام مادرها داشتن و وقتي مي خواستي وارد كلاس ها بشي و از زير قرآن رد شديد و خداحافظي كردي يكدفعه ته دلم خالي شد و نتونستم برم خونه و تمام اون چهار ساعت رو پشت در كلاسها نشستم و انتظار كشيدم براي دوباره ديدنت نمي دونم چرا اونروز انقدر دلم برات تنگ شده بود چون تا حالا انقدر از هم دور نبوديم تا اينكه زنگتون خورد و در باز شود و دو باره تو رو تو آغوشم احساس كردم واي كه چقدر لذت بخش بود مثل اولين باري كه گذاشتنت تو بغلم خلاصه با هم امديم خونه و شما تمام كارهاي رو كه كرده بوديد رو برام تعريف كردي و به انتظار فردا كه دوباره بري مدرسه شروع كردي به نقاشي كشيدن 

 اينم چند تا از عكسهاي تو مدرسه

            

      

     

      

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله سمانه
29 مهر 90 16:31
الاهی قربونت برم گل خاله چقدر دوست داشتم توی این لباسها ببینمت که بالاخره دیدمت قشنگم مثل ماه میدرخشی خاله جون مطمعنم که این روز واسه پدرو مادرت بهترین روز زندگیشون بوده. ایشاا... که همیشه شاگرد اول مدرستون باشی و مامان و بابات مثل همیشه بهت افتخار کنن.
دایی حمید
1 آبان 90 23:01
دایی جون خوش به حالت،خوشحالم که رفتی پیش دبستانی و خودت رو برای کلاس اول آماده می کنی،قدر این روزهای زیبا رو بدون که دیگه تکرار نمی شن و م مجبوری مثل من حسرت اون روزها رو بخوری.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد