زمزمه اي با خدا
این بار می خواهم از تو بگویم
از تو که در کرانه ی عالم،یگانه ای.
از تو که به من عشق بخشیدی و آموختی دوست داشتن را.
پروردگار من!
آنگاه که نام تو را بر زبان می آورم،لحظه های غبار زندگیم آکنده می شود از شمیم خوش بودنت!
قلب بی تابم رنگ تو را می گیرد و وجودم سرشار از وجود توست.
بی نیاز ترین!
آن هنگام که دست خواهشم را ملتمسانه به سویت دراز می کنم،خوب می دانم معبود من سخاوتمند تر از آن است که لطافت دست یاریگرشرا از من دریغ کند.
مهربانا!
آن زمان که می ستایمت و با تو سخن میگویم،حس غروری متواضعانه مرا به تو پیوند می زند....
پیوندی ناگسستنی تر از پیوند ماه ومهر.
زیباترین وجود!
من از تو زنده ام و لطف توست.... هرنفسی که از سینه ام بیرون می آيد.
به جانی که از تودارم سوگند که از آغاز زندگیم دوستت داشته ام و نام بلندت را تا همیشهدر گنجینه ی قلبم حفظ خواهم کرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی