نفس باباش فاطمهنفس باباش فاطمه، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

روز بچه ها

عزيز مامان :                              امروز كه از خواب بيدار شده بودي سوال هاي عجيبي مي پرسيدي ، مثلا مي گفتي مامان روز بچه ها كي هست ؟ گفتم براي چي دخترم ، جواب دادي : آخه روز مادر تموم شد روز پدر هم تموم شد و شما ها كادوهاتون رو گرفتيد پس روز بچه ها كي كه به من هم كادو و گل بديد؟ آنقدر از اين حرفت خنديديم كه خودت هم تعجب كردي . قربون دل كوچولوت مگه هروز روز شما نيست و شما هروز از بابا كادو نمي گيري ، هر روز كه بابا جون مياد يك چيز كوچولو هم براي شما مي خره حالا انشا الله روز جهاني كودك ما هم جبران محبت هاي  شما رو مي كنيم گلم .   د وست دارم ...
30 خرداد 1390

گذشت پدرانه

دختر گلم : آيا  ميداني چه كسي كشتي زندگي را از ميان موج هاي سهمگين روزگار به ساحل آرام روياهايت رسانده ؟؟ بله پدرت كشتي بان زندگي ماست و با تلاش و فداكاريش آسايش و آرامش رو به خونه مياره و بدون هرچي داري از پدرت داري گلم      پس قدر دان زحماتش باش و عاشقانه دوستش داشته باش و بوسه زن دستانش باش                                            ...
27 خرداد 1390

روز پدر

فرشته ناز كوچولوي من :  بالاخره روز پدر هم شد و من و شما وبابايي با هم رفتيم بيرون براي خريد ، شما هفتصد تومن پول براي خودت آوردي كه بريم براي روز پدر خريد كنيم وقتي به مغازه لباس مردونه رسيديم سريع رفتي جلو و يك لباس سرخابي رو انتخاب كردي و مي گفتي مامان اين به بابا مياد اين رو بخريم و من كه از انتخاب شما تعجب كرده بودم داشتم قانعت مي كردم كه مامان جون بابا از اين لباس ها نمي پوشه و ... كه تو پول هات رو در آوردي و گفتي من خودم پول دارم  براي بابا جونم مي خرم ، خلاصه با كلي مكافات راضيت كرديم بريم مغازه هاي ديگه رو هم ببينيم ولي نزديك هر مغازه كه مي شديم شما جلو تر مي رفتي و انتخابت رو مي كردي تا بالاخره يك پيراهن قشنگ براي ب...
27 خرداد 1390

براي بابا جون

بابا جون دستات گهواره من         چشات مثل چراغ خونه من  بجز تو از همه عالم بريدم           كسي رو مثل تو عاشق نديدم                                          باباي وجودم از تو قدرت وتوان گرفته                                      اي كه از دم نفسهات هستي من جان گرفته   بابا جون روزت مبارك ،بابا جون قد تمام پروانه ها دوست دارم            ...
27 خرداد 1390

براي همسرم

تبريك به كسي كه نميدانم از بزرگي اش بگويم يا مردانگي ، سخاوت يا سكوت ،مهرباني يا از خود گذشتگي اش ،تلاش بي پايانش براي خانواده اش ،وعشق بي حدش بسيار سخت است ......                                همسر عزيزم ، عشق من ، اميد زندگي روزت مبارك                                    به لطف تو بختم بلند خواهد شد        سرم به خاك رهت ارجمند خواهد شد  لبي كه زمزمه عشق مي كند شب و روز         به يمن روي تو پر ن...
27 خرداد 1390

روز پدر

فرشته مامان امروز تو باشگاه آقا مربي تون به شما گفت بچه ها پنج شنبه روز پدره و شما بايد براي پدرهاتون هديه بخريد ، از همون موقع چشمات برق زد و وقتي مربيتون به شما وقت استراحت داد امدي سمت من و گفتي مامان براي بابا چي بخريم و من شما رو قانع كردم تا بريم خونه وفردا عصري بريم بيرون براي روز پدر خريد كنيم وقتي رسيديم خونه سريع رفتي سراغ قلكت و اون رو آوردي و گفتي مامان بيا اينو باز كن مي خواهم براي بابا جونم كادو بخرم قربون اون دل كوچيك ومهربونت برم كاش ما بزرگترها هم مثل شما انقدر بخشنده بوديم و راحت از آنچه داشتيم براي شاد كردن دل كسايي كه دوستشون داريم مي گذشتيم و حالا من موندم با تو دختر مهربونم چه كنم ، قرار شد فردا عصر همراه هم بريم و برا...
23 خرداد 1390

حمام كردن

غنچه مامان امروز كه از كلاس ژيمناستيك بر مي گشتيم هوا خيلي گرم بود و آفتاب عالم تاب مستقيم بالاي سر ما بود و به خاطر مسافت زيادي كه ما باهم پياده برگشتيم خونه شما حسابي عرق كرده بودي و مثل يك هلو سرخ شده بودي تا رسيدم خونه تصميم گرفتم شما رو بفرستم حمام البته به تنهايي براي بار اول!!! تا بهت گفتم از خوشحالي حسابي بالا و پايين پريدي و از ذوقت سريع پريدي توي حمام و خودت مشغول شستشو شدي خيلي تميز دوش گرفتي و بعد حولت رو پوشيدي و امدي بيرون از خوشحالي رفتي بالاي مبل نشستي و مي گفتي من ديگه بزرگ شدم ديگه تنهايي ميرم حمام و بعد گوشي تلفن رو برداشتي و با بابا تماس گرفتي و با آب و تاب براي بابا تعريف كردي و تا آخر شب خيلي آرام و ساكت نشسته بودي و ت...
22 خرداد 1390

شيطون بلا

سلام گل مامان دختر شيطون من ماشاالله هرچي بزرگتر مي شي بازيگوش تر و پر جنب و جوش تر مي شي تو اين روزهاي نسبتا گرم بهاري شما ديگه تو خونه بند نمي شي همش دوست داري بري پارك و بازي كني با اينكه كلاسهات رو هم ميري ولي تا ميايم خونه مي گي مامان حوصله ام سر رفت و بعضي وقت هاهم كه ديگه كاري نداري انجام بدي مياي سراغ من و لج من رو در مياري به قول يك آقاي دكتر بچه ها تو اين سن از اينك حرص پدر و مادرشون رو در ميان لذت مي برن و وقتي صداي پدر و مادر بلند مي شود شما فسقلي ها احساس غرور ميكنيد كه با اين سن كمتون تونستيد يك آدم بزرگ رو عصباني كنيد ، درست مثل شما وقتي من ناراحت مي شم مي ري يك گوشه و مي خندي ولي بعدش سريع ميايي و عذر خواهي مي كني و تا نگم ب...
17 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد