نفس باباش فاطمهنفس باباش فاطمه، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

برنده مسابقه قرآني

  عزيز دلم فاطمه جون   برنده شدنت تو مسابقه قرآني رو بهت تبريك مي گم گلم :     خوشحاليم و بهت افتخار مي كنيم گلم كه تونستي توي اين مسابقه برنده بشي انشاالله تو مسابقات بزرگتر زندگيت برنده بشي و من هر روز شاهد موفقيت هاي بيشتر تو باشم             و ممنونم از خاله سمانه كه اولين نفر بود كه اين خبر خوب رو به من دادو همه دوستايي كه برامون پيام گذاشتن همتون رو دوست داريم  ...
12 شهريور 1390

بازباران باريد

دختر گلم ديشب وقتي مي خواستيم بخوابيم در رحمت خدا باز شده بود و حسابي بارون ميومد ما هم پنجره اتاق رو باز كرديم تا از تازگي هوا استفاده كنيم ولي انقدر سرد شد كه داشتيم مي لرزيديم ، مي دوني چرا اين مطلب رو برات نوشتم چون امروز هفتم شهريوره يعني اواخر تابستان ولي هوا انقدر سرد و باروني شده و هوا گرفته كه انگار وسط پائيزه و تو كه خيلي خوشحال شدي به من مي گي مامان مي خواد برف بياد ....حالا ما بايد خدا رو بخاطر اين نعمت بزرگش شكر كنيم .خدايـــــــــا شكرت  بازباران باريد مرحبا بر دل ابری هوا هر کجا هستی باش آسمانت آبی و تمام دلت از غصه دنیا خالی...باز باران بارید. ...
10 شهريور 1390

راهپيمايي روز قدس

تربچه نقلي من جمعه صبح كه از خواب بيدار شديم وقتي تلويزيون داشت نشون مي داد كه مردم رفتن راهپيمايي هي مي گفتي پس ما كي مي ريم ولي وقتي خاله شادونه رو نشون داد كه مي گفت بچه ها بيايد پارك دانشجو اون موقع بود كه مرغ شما هم يك پا پيدا كرد و رفتي سراغ آقا جون چون مي دوني كه آقا جون خييييييييلي مهربونه و به حرفت گوش مي ده گفتي آقا جون بلند شو بريم راهپيمايي پيش خاله شادونه ، خلاصه ساعت يازده بلند شديم و راه افتاديم اول با ماشين رفتيم و نزديك مترو پارك كرديم و بعد با مترو رفتيم كه چقدر هم خوب بود و بدون ترافيك راهت رسيديم توي خود پارك ، خلاصه تا ما رسيديم هرچي گشتيم دنبال خاله شادونه نبود كه نبود بعد اقاي پليس گفت تازه برنامشون تموم شده و رفتن ...
7 شهريور 1390

مسافرت بابا جون

سلام گل مامان  مي خوام برات بگم از مسافرت بابا و بهانه گيري هاي شما :              بابا جون براي روز چهارشنبه بليط داشت براي مشهد و زيارت امام رضا چون خيلي وقت بود دنبال بليط بود و پيدا نمي كرد تا بالاخره براي چهارشنبه شب بليط پيدا كرد و ما عصر وسايلمون رو جمع كرديم رفتيم خونه آقا جون شما اصلا خبر نداشتي ولي وقتي بابا جون داشت باهات خداحافظي مي كرد و مي رفت انقدر گريه كردي كه بابا دلش نمي امد بره ولي چاره اي نبود وقتي بابا رفت انقدر گريه كردي كه چشمات قرمز شده بود شب هم موقع خواب عكس بابا رو بغل كرده بودي و با گريه خوابيدي صبح وقتي بيدار شدي مي گفتي سرم درد ميكنه خلاصه تو اين چند روز هم...
6 شهريور 1390

شبهاي قدر

وقتی آنقدر در زندگی مادی غرق میشویم که  زنگار غفلت بر قلب هایمان می نشیند و از آسمان غافل می شویم تصورمان از خوشبختی متفاوت از واقعیت آن می شود و چیزی جز سراب نیست سرابی که بارها از سوی فریب خوردگان آزموده شده خدایا ................................... لازم است با تو حرف بزنم ... می دانم دربیابان دنیا گم شده ام پس ای مهربان ، راه را نشانم بده و در این مسیر همراهم باش و یاری ام کن ای مهربا نترین مهربانان عالم ...                یا رب ز تو امروز عطا می طلبم           هشیاری و بخشش خطا می طلبم         ...
30 مرداد 1390

ماه رمضان و سفره افطار

گل زندگي ما : ماه رمضان امدو حدود يك هفته هم ازش گذشت ماهي پر از خير و بركت و انسان سازي ، تو اين هفته كه ما روزه بوديم و سعي مي كرديم حال و هواي ماه رمضون رو به خونه هاي دلمون راه بديم شما هم خيلي متحول شدي البته از نوع شيطنتش ، توي اين يك هفته ماشاالله انقدر شيطوني كردي كه ديگه ما رو حسابي كلافه كردي البته فرشته كوچولوي من حق هم داري چون تابستونه و هوا هم گرم و نميشه از خونه هم كه بيرون رفت و شما تو خونه حوصلت سر ميره و ماهم كه يك كمي بي حوصله تر مي شيم و بعد از افطار هم كه حال بلند شدن نداريم كه بخواهيم با توبازي كنيم پس حسابي حق رو به تو مي ديم چه ميشه كرد شماه بايد يك كمي با ما راه بيايي حالا برات بگم از زمان افطار :   &nbs...
20 مرداد 1390

مهرباني خدا

خدايا تورا عاشق ديدم و غريبانه عاشقت شدم  تو را بخشنده پنداشتم و گنه كار شدم تو را وفا دار ديدم و بي وفايي نمودم ولي هر كجا كه رفتم سر شكسته بازگشتم   تو را گرم ديدم و در سرد ترين لحظات به سراغت آمدم اما...... تو مرا چه ديدي كه همچنان بخشنده و توبه پذير و مشتاق بنده ات ماندي ؟؟؟؟؟ خدايا دوستت دارم هميشه در كنارم بمان و ........                            ...
19 مرداد 1390

دلم پرواز مي خواهد

دلم پرواز مي خواهد  دلم با تو پريدن در هواي باز مي خواهد دلم آواز مي خواهد دلم از تو سرودن با صداي ساز مي خواهد دلم بي رنگ و بي روح است دلم نقاشي يك قلب پر احساس مي خواهد دلم با تو فقط پرواز مي خواهد دختر نازم دوست دارم                   ...
19 مرداد 1390

كنارت هستم ....

                     خدا آن حس زيبايست كه در تاريكي صحرا                        زماني كه هراس مرگ ميدزددسكوتت را                            يكي همچون نسيم دشت مي گويد                              كنارت هستم اي تنها ..........         ...
9 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد