نفس باباش فاطمهنفس باباش فاطمه، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

ماه رمضان

دختر گلم : شروع ماه رمضان ، ماه مهماني خداوند بزرگ و ماه بركت رو بهت تبريك ميگم .درست هنوز خيلي كوچولو هستي و نمي توني روزه بگيري ولي با دل پاك وكوچولوت كه مي توني براي ما دعا كني ، ديروز وقتي فهميدي من روزه هستم شروع كردي سوال كردن در مورد روزه و ماه رمضان بعد كه من برات توضيح دادم تصميم گرفتي كه روزه بگيري و از همون موقع  روزه شما شروع شد  ولي به صورت كله مورچه اي ، كله مورچه كه چه عرض كنم چون به فاصله يك ربع يكبار افطار ميكردي و بعد دوباره تصميم مي گرفتي كه دوباره روزه بگيري ، ولي مطمئا باش خداي بزرگ همون رو هم از شما قبول مي كنه تا انشا الله بزرگ بشي وبه سن تكليف برسي و بتوني روزه بگيري . حالا از امروز به من قول دادي كه تو...
9 مرداد 1390

آموخته هاي كلاس قرآن

عزيز دلم : خوشحالم و بهت تبريك مي گم كه تونستي اين همه سوره و شعر و حديث ياد بگيري اميد وارم اين راه رو هميشه ادامه بدي و هميشه با كلام خداوند مانوس باشي و هميشه سر لوحه زندگيت باشد ، حالا من چيزهاي رو كه تو مهد قرآن ياد گرفتي رو برات مي نويسم تا وقتي بزرگ تر شدي خودت ببيني چه دختر ماهي بودي و چه حافظه قويي براي ياد گرفتن اين همه مطلب داشتي و خواهي داشت ، گلم دوست دارم   سوره ها :   حمد - توحيد - كوثر - عصر - فلق - ناس - نصر - مسد - قريش - فيل .   شعرها: سلام كردن - نيكي به پدر و مادر - توحيد - شعر شير - آشتي كردن - ستايش خداوند -ليموي شيرين - دعاي امام زمان - خطر خطر - شعر امامت- صلوات بر پيامبر  ...
4 مرداد 1390

جشن مهد قرآن

سلام گل مامان  ديروز آخرين روز از كلاس قرآنت بود و قرار بود يك جشن كوچولو براي شما بگيرم تا براي هميشه به يادتون بمونه چون ديگه كلاس ها تون تا مهر ماه تعطيله خلاصه اون روز حاضر شديم و رفتيم مهد شما هاهم كه خيلي خوشحال بوديد فقط ميپريديد بالا و پايين و شعر مي خونديد تا خانم اسفندياري امد و شما هارو ساكت كرد بعد كلاستون شروع شد شما كه مشغول تمرين بوديد ما مامانا داشتيم بادكنك باد مي كرديم جالبش اين بود كه هي ما بادكنك باد مي كرديم يا مي تركيد يا اينكه در مي رفت و تو هوا حركت مي كرد خلاصه با زحمت تونستيم ده تا بادكنك رو باد كنيم و بعد كيك رو درست ميكردي م و خودمون رو آماده مي كرديم براي جشن شما ، وقتي زمانش رسيد خانم اسفندياري در ...
4 مرداد 1390

دعا براي دخترم

    خداوندا عزيزم را تو ياري كن                                    پناهش باش و در حقش تو كاري كن      الهي هرچه مي خواهد نصيبش كن                                   خدايا بر لبش لبخند جاري كن                   ...
30 تير 1390

فاطمه عاشق پارك

دختر گلم : امروز مي خواهم در مورد يكي از علايقت برات بنويسم كه از وقتي خيلي كوچولو بودي تا الان هنوز در شما هست بله پــــــــــــارك . شما از وقتي خيلي كوچولو بودي به پارك رفتن علاقه زيادي داشتي اون موقع ها كه يكي دوسالت بود خيلي به تاب بازي علاقه داشتي و وقتي مي رفتيم پارك مي نشستي روي تاب و ديگه پايين نمي امدي ، حتي تو خونه هم برات تاب بسته بوديم روي اون مي نشستي و پايين نمي امدي ولي نمي دونم چي شد كه يكدفعه از سوار شدن روي تاب ترسيدي و ديگه سوار نشدي و فقط سوار سرسره مي شدي حتي توي خونه هم فقط عروسك هات رو روي تاب ميشوندي و بازي مي كردي تا ما مجبور شديم كه تاب رو جمع كنيم ولي حالا بعد از گذشت سه سال دباره علاقت برگشته سر جاش و دوباره...
30 تير 1390

ثبت نام مدرسه

 ستاره آسمونم:          ديروز باهم رفتيم مدرسه و مي خواستيم براي شروع پيش دبستاني ثبت نام كنيم هوا خيلي گرم بود ولي شما با شور و اشتياقي كه داشتي اصلا گرما رو احساس نمي كردي وقتي وارد دفتر مدرسه شديم اولش خجالت كشيدي كه صحبت كني ولي وقتي خانم مربي ازت سوال كرد خيلي خوب جواب دادي و بعد يك ليست بلند بالا گذاشتن جلومون كه اين مدارك رو تهيه كنيد بعد بياريد و كلي وسايل كه براي شروع مدارس لازم داشتن ، شما كه كلي ذوق كرده بودي فكر مي كردي الان مي خواهي بري سر كلاس ولي وقتي برگشتيم كلي شاكي شدي ولي با خريد يك بستني راضي شدي كه بريم مدارك رو بيارم وقتي كه مدارك رو برديم و ثبت نامت تكميل شد قرار شد كه با ما تماس بگير...
20 تير 1390

بهار آرزوي من

    اي بهار آرزو نسل فردا دخترم                                                    اي فروغ عشق از روي تو پيدا دخترم      چشم و گوش خويش را بگشا كه از راه حسد                                                نشكـند آيينـه ات را چشم دنيـا دخترم     دست در دست حيا بگذارو كوشش كن مدام                  &...
20 تير 1390

دختر قوي من

 سلام گل مامان با دو روز تاخير امدم تا برات بنويسم كه تو دندون پزشكي چه خبر بود .  جونم برات بگه كه : دوشنبه صبح ساعت هفت ونيم با كلي خواهش و التماس از خواب بيدار شدي و با هم رفتيم به سمت دندانپزشكي مسيرمون چون تو طرح بود مجبوردبوديم با اتوبوس بريم كه خيلي هم شلوغ بود و افراد زيادي ايستاده بودن و شما هم با قد كوتاهتر از بقيه ايستاده بودي و دست به ميله ها بود تا بالاخره رسيدم وقتي رفتيم داخل مطب شما اولش خيلي خوشحال بودي چون خيلي محيط زيبا وبامزه اي داشت و شما رفتي سراغ اسباب بازي ها و مشغول بازي شدي و خاله شادونه مي ديدي ، تا اينكه نوبت ما شد و رفتيم داخل اتاق اولش خيلي خوب رفتي و روي صندلي نشستي و من خيل خوشحال بودم كه دخ...
8 تير 1390

دندان پزشكي

سلام گل مامان  دختر گلم چند وقت پيش روي دندون هاي خوشگلت يك لكه سياه افتاد ولي من زياد جدي نگرفتمش ولي حالا بعد از يك مدت تبديل شده به يك سوراخ كوچولو و من و باباي از اين بابت خيلي نگران شديم و براي جبران اين سهل انگاريم شروع كردم به پرس و جو درمورد يك دكتر دندانپزشك اطفال كه خيلي خوب و مهربون باشه تا بعد از كلي گشتن بالاخره خاله سعيده آدرس يك خانم دكتر خيلي خوب رو بهم داد ومن تقريبا يك ماه پيش باهاش تماس گرفتم و با كلي خواهش بالاخره براي ششم تير كه فردا باشه برات نوبت گرفتم اميدوارم ماماني رو ببخشي ولي وقتي كه من داشتم با مطب تماس مي گرفتم و قرار فردا رو دوباره تنظيم مي كردم  شما كنارم بودي و بو بردي كه فردا چه خبره و شروع ك...
5 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد